در ادامه ارشاد، یونس گفت؛ چرا از دینی که شما را به سوی آن دعوت می کنم روی می گردانید و در حالی که این دین به شما قدرت می دهد امور خود را اصلاح کنید، وضع جامعه خود را سامان دهید و اجتماع خود را تقویت و بهسازی کنید. دین من شما را امر به معروف و نهی از منکر می نماید، ستمگری را سرکوب و صلح و عدالت را تأیید می کند، امنیت را بین شما بوجود می آورد، شما را توصیه می کند که نسبت به مستمندان مهربانی و به بینوایان لطف روا دارید، گرسنگان را اطعام و اسیران را آزاد سازید. در کل دین من شما را به سعادت جاودانه رهبری می کند.
یونس پیوسته از خاطر خیرخواهی و مهربانی قوم خود را پند و اندرز داد ولی در پاسخ غیر از عناد و استدلالهای جاهلانه چیزی نمی شنید.
مردم نینوا در جواب یونس می گفتند؛ تو نیز مانند ما انسانی و یکی از افراد اجتماع ما می باشی، ما نمی توانیم روح خود را آماده پیروی از تو کنیم و به سخنان تو گوش سپاریم و دعوت تو را تصدیق نماییم. از این دعوت خود دست بردار و ما را به حال خود واگذار! آنچه را که تو از ما می خواهی برای ما قابل قبول نیست.
یونس گفت؛ من با زبان خوش با شما سخن گفتم، و با منطق شما را دعوت کردم، اگر گفتار من در اعماق روح شما اثر کند به هدفی که به آن امیدوار بوده ام، رسیده ام ولی اگر دعوت مرا رد کنید باید بدانید که عذابی سخت بر شما نازل می گردد و هلاکت شما نزدیک است. به زودی نشانه های عذاب و پیش درآمد آن را می بینید و باید منتظر عواقب آن باشید.
قوم به یونس گفتند؛ ای یونس، ما دعوت تو را نمی پذیریم و از تهدید تو نیز هیچ هراسی نداریم، اگر راست می گویی، عذابی که ما را از آن می ترسانی بر ما نازل کن!
صبر یونس لبریز شد، و چون از بحث خود با آنها نتیجه ای نگرفت، از آنان ناامید گشت و با خشم و ناراحتی دست از آنان کشید و شهر و قوم خود را رها کرد، چون هرچه جهت راهنمایی آنان تلاش کرد، ایمان نیاوردند و جهت و برهان او را نپذیرفتند و در آن تفکر و تأمل نکردند. بدین ترتیب یونس فکر کرد که مسئولیت او به پایان رسیده است و آنچه را که انجام داده کفایت می کند، در صورتیکه اگر یونس بر دعوت خود اسرار می ورزید شاید کسانی بودند که در میان مردم نینوا به او ایمان آورند و دعوت او را لبیک
[288]
گویند، و از کرده خود پشیمان گشته و توبه کنند، ولی یونس تاب نیاورد و به استقبال قضا و نزول کیفر الهی از شهر خارج شد.